کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال امام سجاد علیه السلام

شاعر : جواد حیدری     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن     قالب شعر : غزل    

من بر این ماه که بر نیزه نشسته، پـسرم            پاره پــاره شده همچون لب بابا جگــرم

من جگــر پــاره آن بــزم شــرابــم والله            خیزران رنگ گرفت از لب زخـم پدرم


اینکه آتش به سرم ریخته شد دردی نیست            عکس رخساره نیلی است در این چشم ترم

لرزه بر پیکــرش افتاد کنیـزش خواندند            من خجالت زده از خواهر نیکو سیُــرم

خارجی و پــسر خــارجیان گفت به من            آنکه با زخم زبان کرده چنین خونجگرم

خواهر کوچک من گوشۀ ویران جان داد            هر سحر یاد همان غــربت وقت سحرم

: امتیاز
نقد و بررسی

در منابع معتبر سنگ و چوب و ... پرتاب کردند در شهر شام نیامده است بلکه در کتب أمالی صدوق ج۳۱ ص ۱۶۶؛ الـفتـوح ج۵ ص۱۳۰؛ الاحتجـاج ج ۲ ص ۱۱۴؛ مناقب الطاهرین ج۲ ص ۶۰۱؛ اللهوف ص ۱۵۳؛ مقتل خوارزمی ج ۲ ص ۶۸؛ تَسْلِیَةُ الْمُجالِسْ ج۲ ص ۳۷۹؛ بحارالأنوار ج۴۵ ص ۱۲۷؛ جلاءالعیون ص۶۰۶؛ مقتل امام حسین ص ۲۳۹؛ نفس المهموم ص ۳۹۳؛ منتهي الآمال ص ۵۰۲؛ مقتل مقرّم ص ۳۶۱؛ مقتل جامع ج۲ ص ۱۰۶ تنها نوشته شده شهر را آذین بندی کردند و با رقص و پایکوبی به استقبال سرهای شهدا و کاروان اهل بیت علیهم السلام رفتند و با این ذهنیت که اینان خارجی هستند و بر اسلام خروج کرده‌اند پیرمردی به آنان دشنام هم داد ولیکن وقتی متوجه شد که یزید به مردم دروغ گفته و اسرا همان خواندن پیامبر هستند استغفار کرده و .... لذا بیت زیر حذف شد. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

اینکه آتش به سرم ریخته شد دردی نیست            عکس رخساره نیلی است در این چشم ترم

زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

طایـر وحی ام و گـردیده جدا بال و پرم           زخم ها مانده ز هر زخم زبان بر جگرم

منـم آن یـار سـفـر کـرده که تا شـام بود           سـر پـاک شـهـدا بر سر نـی هـمسـفـرم


مـردم شـام نخـنـدیـد که بر نـوک سنـان           می کـند گـریــه بـرایـم سـر پاک پــدرم

پـدرم کـشته شد اینک بگـذارید از شـام           عمه و خواهـر خود را به مدینــه ببـرم

خار وخاشاک و کف وکعب نی و سنگ بس است             نـزنـید این همه لبـخـنـد به زخـم جگـرم

سر بـابـا به سر نیـزه و من گام به گـام           با سـر و قـاتل و با عمۀ خود رهسپـرم

دل شب نافله می خـوانم و در حال نماز              سـر نــورانـی بـابـاست چـراغ سـحـرم

همه جا در شـرر نـالۀ "میـثم" پـیداست              شعـلۀ نالـه و سـوز جگـر و چـشم تـرم

: امتیاز
نقد و بررسی

در منابع معتبر سنگ و چوب و ... پرتاب کردند در شهر شام نیامده است بلکه در کتب أمالی صدوق ج۳۱ ص ۱۶۶؛ الـفتـوح ج۵ ص۱۳۰؛ الاحتجـاج ج ۲ ص ۱۱۴؛ مناقب الطاهرین ج۲ ص ۶۰۱؛ اللهوف ص ۱۵۳؛ مقتل خوارزمی ج ۲ ص ۶۸؛ تَسْلِیَةُ الْمُجالِسْ ج۲ ص ۳۷۹؛ بحارالأنوار ج۴۵ ص ۱۲۷؛ جلاءالعیون ص۶۰۶؛ مقتل امام حسین ص ۲۳۹؛ نفس المهموم ص ۳۹۳؛ منتهي الآمال ص ۵۰۲؛ مقتل مقرّم ص ۳۶۱؛ مقتل جامع ج۲ ص ۱۰۶ تنها نوشته شده شهر را آذین بندی کردند و با رقص و پایکوبی به استقبال سرهای شهدا و کاروان اهل بیت علیهم السلام رفتند و با این ذهنیت که اینان خارجی هستند و بر اسلام خروج کرده‌اند پیرمردی به آنان دشنام هم داد ولیکن وقتی متوجه شد که یزید به مردم دروغ گفته و اسرا همان خواندن پیامبر هستند استغفار کرده و .... لذا بیت زیر حذف شد. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

سنگ هایی که به فرقم ز ره کینه زدید        گریه کردند به حال من و بر زخم سرم

با وجودی که عدو بر سر من آتش ریخت            شسته شد حلقۀ زنجیر زاشک بصرم

زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم         شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم

دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم         که هم داغ برادر دیده، هـم داغ پدر دارم


کـنـد اخـتـر فــشانی آســمــان دیـده ام دائـم         که بر بالای نـیزه هیجده قرص قمر دارم

عدو دست مرا بست و اسیرم بُرد در کوفه         نشد تا جـسم بابایم، ز روی خاک بردارم

تمام عـمر هر جا آب بیـنم اشک می ریزم          من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم

از آن روزی که ثار الله را کُشتند لب تشنه         به یاد کام خشکـش لحظه لحظه چشم تر دارم

مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا           چهل منزل به روی ناقۀ عریان سفر دارم

از آن روزی که بالا رفـت دود از آشیان ما          دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم

همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من         که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم

اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من         که آتش در دل و جان بر لب وخون در بصردارم

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور حفظ بیشتر حرمت و شأن اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

عــدو دست مرا بست و اسیرم بُــرد در کـوفه        نـشـد تـا نـعـش بـابم را ز روی خاک بردارم

زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام

شاعر : مهدی نظری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

ای سهل در این کوچه ها بال و پرم سوخت            از سـوز درد تـازیـانه پـیـکـرم سـوخت

ازبسکه خاکستر به رویم ریخت دشمن          عمامـه را بردار که موی سرم سـوخت


در خـاطـر من هـست که دیـروز طفلی            فریاد میزد عمه جـانم معـجـرم سوخت!

شام غـریـبان لحـظه های سخـت ما بود          در بـین آتـش جـا نـمـاز مـادرم سـوخت

آن لحظه که بی بی رباب ازعمق جان گفت:            زینب بیا که جامه های اصغـرم سوخت

بر نیـزه شـاه تشنه کامان تـشنه لب بود            با دیدن زخـم گـلـویش حـنـجـرم سوخت

در پیش چشم مردهای شهر چون شمع          دیدم که عـمه زینب من در برم سوخت

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن تحریفی بودن حذف شد؛ همانگونه که بسیاری از علما و محققین همچون علامه بیرجندی؛ شیخ عباس قمی و .... در کتب کبریت احمر (ص ۱۴۱) منتخب التواریخ ( ص ۲۲۴) مقتل تحقیقی (۲۲۹) پژوهشی نو در بازشناسی مقتل سیدالشهدا (ص ۲۴۰) و .... تصریح کرده اند موضوع نبش قبر و سر به نیزه زدن حضرت علی اصغر صحت ندارد و تحریفی است!! این قصۀ جعلی و ساختگی برای اولین بار در قرن سیزدهم در کتاب ریاض القدس آن هم بدون هیچ استنادی تحریف شده است « کتاب ریاض القدس توسط علما و محققین تاریخی جزء کتب تحریفی معرفی شده است»؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

وقتی که از نـیــزه سر شش ماهه افتاد           قلب رباب و عمه ها و خواهرم سوخت

وقایعی که در خصوص مصائب بین را حضرت رقیه گفته میشود در هیچ کتاب معتبری نیامده است و صحیح نیست

در راه از بس که رقیه بر زمین خورد         از سوز گریه دیده های اکبرم سـوخت

بدتراز این ها تا که سیلی بر رخش خورد           نـاگــاه دیـدم ســاقی آب آورم ســوخت

ترسیم حالات اهل بیت در شام

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

اسـرار نـهـان را سر بـازار كـشیـدنـد           آتـش به دل عـتـرت اطـهـار كـشـیدند

دروازۀ ساعات كه در شأن حرم نیست           نامـوس خـدا را سـوی انـظار كشیدند


با سوت وكف وهلهله ورقص و جسارت              دردِ دل مـا را همه جـا جـار كـشیـدند

تا خواست، تماشایی مان كرد ستمگر           بـا بـی ادبـی در بـر حـضّـار كـشیـدند

ای كاش كه چون كوفه غم سیلی مان بود              مـا را به سـوی مجلس كـفـار كشیـدند

ای كاش فقط سنگ به سرها زده بودند              بـر گـریـۀ ما قـهـقـهـه بـسـیار كشیدند

هر بار كه بی عـاری شان خنده بما زد           زخـمـی به دل حـیــدر كـرار كـشیـدند

ای سهل بگو ازصدقه سوخت دل مـا              خـون از جگــر احـمد مخـتار كشیدند

با این كه خدا، حافظ ناموس خودش بود              با حرف كنیزی به جگر خار كشیدند

از مجـلس بیگانه به ویـرانه كه بردند              فـریـاد سـر عـصمـت دادار كـشـیـدند

مارا پس ازآن بزم شراب اشك نمانده              بس چوب به لب های گهـربار كشیدند

با رأس بـریــده سخـن این بـود دمادم            یك آیه بخـوان، كار به اغیـار كشیدند

این شام بلا لـكّۀ ننگی است به تاریخ            اسـرار نـهـان را سـر بـازار كـشیـدند

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر علی الخوص کلمۀ بی آبروی اصلا در شأن اهل بیت نیست و توهین به معصوم است لذا حذف شد

بازار یهود آبروی اهل حـــرم رفت           از پیـــرهن پــارۀ ما كـــار كشیدند

از مردمشان هیزتر اینجا خــودشانند         خـون بـود كه ازچشم علمدار كشیدند

موضوع صدقه دادن در شهر کوفه بوده است نه شهر شام که البته وجود چنین اتفاقی حتی در کوفه نیز مورد نقد است.

ای سهل بگو ازصدقه سوخت دل ما            خــون از جگــر احمد مختار كشیدند

زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام

شاعر : یوسف رحیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

آیـیـنــه زاده ام کـه اسـیــر ســلاسـلـم            هجـده ستاره بر سـر نـیـزه مـقـابـلــم

ما را زدنـد مـثـل اسیـران خــارجـی            دارم هـزار راز نگـفـتـه در این دلـم


چشم همه به سمت زنان یا به نیزه هاست            غمگین ترین سوارۀ مجروح محـملم

آتش گرفـت گــوشـۀ عـمـامه ام ولی            زخم زبان به شعله کشیده است حاصلم

مایی که باغ های جنان زیرپای ماست            حالا شده خــرابــۀ این شهـر منـزلـم

داغ رقـیــه پیــر نـمـود اهـل بیت را            خـون لخته های کنج لبش گشته قـاتلم

: امتیاز

ترجمه خطبه امام سجاد در شام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

جهـا نیان همه با پای جان به شـام روید          به مــسـجـد اُمـوی نـغـمـه خـدا شــنـویـد

نهـادِ مسجـدیـان سخت آمده بـه خـروش          صدای حضرت سجّاد می رسد بر گـوش


که ای تمام خلایق، بزرگ و کوچک شام          خدای داده به ما شش جلال و هفت مقام

هـرآنـچـه داده به مـا ذات قـادر مـتـعـال          کمال وعلم و فصاحت، شجاعت است و جمال

هـماره سیـنـه پـاکان به نـور ما رخـشیـد          خدا محـبّـت مـا را به مـؤمنـیـن بـخشـید

محـمّـد عربی خـتـم الانـبــیـاء از ماست          عــلـی، ولـیِّ خـدا شـاه اولـیـا از ماسـت

ز ماست جعـفر طیـّار و حمزه شیر خدا          که گـشـتـه بود مـلـقّـب به سـیّـد الـشـهـدا

حسن، حسین دو سبـط پیـامبر از ماست          امـیـد عـتـرت، مـهـدیِّ منتـظر از ماست

مــرا اگـر نـشـنـاســیـد بـا شــمـا گـویــم          که کیست جــدّ و پدر، چیست نام نیکویم

عـزیــز مـکّــه و دردانــۀ مــنــایــم مـن          سـلالـۀ حــرم و زمــزم و صـفــایـم مـن

مـنـم سـلالـۀ آن سـروری کـز امـر خـدا          بـلنـد کرد حجر را زجـا بـه دست و ردا

مـنـم عـزیـز گـرامی ترین طـواف کنـان          که گـفت تلبیه، حج کرد بهتـر از همگان

مـنـم ســلالـۀ آن رهـــبــر بـلـنــد وقــار          کـه شـد ز امـر خدا وند بـر بـراق سـوار

به سوی مسجد الاقصی زمکّه یافت خروج          وز آن مـقام به اوج فـلک گـرفت عروج

مـنم ســلالـۀ آن کس که بـُرد جبـرائـیـل           به اوج سـدره اش از امر ذات ربِّ جلیل

منـم  ســلالـۀ آن پــیـشـوای اهــل نـیـاز           کـه بـا مـلائـکـۀ آســمـان گُـذارد نــمــاز

مـنـم ســلالـۀ آن شـهــریــار کـشـور دل          کـه وحی گشتـه ز سوی خدا بر او نازل

مـرا ســلالــۀ پـاک مـحـمـّدی خـوانــنــد          مرا عـزیـز دل مـرتـضی عـلی خـوانـند

منم ســلالۀ آن کس که بین هر دو سـپاه           رسـانـد بـیـنی اشـرار را به خـاک سیـاه

هـمـان کـسی کـه به اثـبـات خـالق دادار          گـرفـت بـا دم تـیـغـش ز کـافـران اقـرار

مـنــم ســلالـۀ آن شـیــر قــادر مـتــعـال           که با دو نیزه، دو شمشیر کرده است قتال

مـنـم عزیز کسی کو به تیـغ شعله فروز          به جنگ بدر و به جنگ حنین شد پیروز

هـــمــان ولــیِّ خــــداونـــد قـــادرِ دادار          نگشت یک مژه بر هم زدن به شرک دچار

مـنـم که وارث پـیـغـمـبـران بُــوَد جــدّم           مـنـم کـه راهــبــر مـؤمـنـان بُــوَد جــدّم

به تیـغ، ریشه کن خیـل مشرکیـن گردید          امـیـر کـشـور اسـلام و مسلـمـین گـردید

چــراغ دیــدۀ اهــل جـهــاد بــود عــلـی          هـــمـاره زیـنـت کــلِّ عـبــاد بــود عــلی

بـه پـیـشـگــاه خـداونــدگـار عــزّ و جـلّ          ز اهـل بـیـت نـَبی بود در نـمـاز افـضـل

مـنـم  ســلالــۀ پــاک مــؤیّــد جــبــریـل          کـه بـود یـاور او در نـبـرد مـیـکـــائـیـل

مـنـم عــزیـز دل حــامـی مـسـلـمــانــان          کـه بــود در هـمــه احــوال یــاور آنــان

مــنـم سـلالـۀ نـیـکـوتـریـن امـام قـریـش          که بـود بـرتـر و بـالاتر از تـمام قـریـش

مـنـم سـلالـۀ اوّل کـسی کـه مـؤمـن بـود          ره خــدا، بـه کـنـار پـیــامـبــر پـیــمــود

مـنـم سـلالـۀ مـردی که  تـیـر داور بـود          همـیشـه حـامـل عــلـم خـدای اکـبـر بـود

سـخی، بزرگ، جـوانمرد، ابطحی، زیبا           صبور و سیّد وصوّام بود وپاک و رضا

دریـد ریـشه ی اصـلاب کـفـر را ازهـم           گسیخت یک سره شیرازه های ظلم و ستم

بـسـان شـیــر ژیـان با اراده ای مـحکـم           در آن میانه که می خورد نیـزه ها بر هم

بـه دشـمنـان خـداونـد حـملـه ور گـردید           چـو دانـه در وسـط آسیـا بشـان کـوبــیـد

بـه رزمـگـاه عراق و حجاز شـیـر نـبی           کـه مـکّـی و مـدنـی بـود، خیـفی و عقبی

نـمـوده مـاه جـمـالـش هـماره جلوه گری          مهـاجـری اُحدی بـود و بَـدری و شجری

بـه دودمـان عـرب مـقـتـدا و رهـبر بود          که از جلال و شرف وارث دو مشعر بود

یـگـانـه شیـر الـهی به فتح بـَدر و حُنیـن          ابــوالائـمـّه ولــیِّ خـدا، ابــوالـحـسـنـیـن

کسی که این همه داردجلال وفضل علی است          امـام خـلـق و ولـیِّ خـدای لـم یزلی است

مـنـم سـلالــۀ زهــرا، شـفـیـعـۀ دو سـرا          امــیـنــه فــاطـمـه، امّ الائــمـّـه الـنـُّجــبـا

منم سلالـۀ آن کس که شد به نی سـر او          گـلـوی تـشـنـه بریـدنـد سـر ز پـیـکـر او

منم سلالـۀ آن کس که شد بـرهـنـه تـنش          زدنـد زخـم، بـسی روی زخـم، بر بدنش

مـنم سـلالـۀ آن کو به خـونـش آغـشتـنـد          به قـتـل صبـر، نه یـکبـار، بارها کـشتند

مـنم سـلالـۀ آن کس  که قـلبـش آزردنـد          ســر بـریــدۀ او را بـه شـهـرهـا بُــردنـد

ز گـریـه کـرب و بلای دوباره بـرپا شد          دوبـاره مـشـت یـزیـد و یـزیـدیـان وا شد

الا حـقــیـقـت اســلام زنــده از سـخـنـت          سـر پـدر زده از دور بـوسـه بـر دهـنت

پــیـــام آور فــریــادهــای خـــون خـــدا           خـطـابـه ات ســنــد فــتـح سـیـّد الـشـهـدا

تــو از تــمـام شـهــیــدان پــیــام آوردی           قــیـام کـرب و بــلا را بـه شـــام آوردی

هـزار « میـثـم » ازعـهـده بـرنـمی آیـد           که لب به وصف تو وخـطـبۀ تو بگشاید

: امتیاز

ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام در شهر شام

شاعر : موزون اصفهانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

آنـان که بـرگـزیـد بـه عـالـم خـدایـشـان           دادنـد در خــرابــۀ ویـرانــه، جـایـشـان

آن ها که بود درگـهـشان تـکـیـه گاه خلق           خشت خرابه گـشـت، چرا متّـکـایـشان؟


قـومی که قُـوتشان ز نـعـیـم بـهشت بود           در راه شـام، خونِ جـگـر شـد غذایشان

آیـا بُـد ایـن یـتـیـم نـوازی کـه تـا یـزیـد           پُـر خون، سر بُـریـده فـرستد برایـشان؟

از کربلا به کـوفه و از کوفه تـا به شام           بود آه و نـاله، همـدم صبـح و مسایشان

بستـند اهل بیـت نـبـی را به یک طـناب           قـومی که بُـد یـزید لـعیـن، پـیـشوایشان

ذریـّه های فـاطـمه، گـل های بــاغ دیـن           از خار غـم پُـر آبـله شد از چه پایشان؟

«موزون» از این مصیبت جانسوز، لب ببند           رو اشک ریز، روز وشب اندرعزایشان

: امتیاز

ترجمه خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در شام

شاعر : محمد رضا یاسری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

نـفـوذ خـطـبۀ زینـب نشـان اعجاز است          که چون خطاب علی بی نظیر و ممتاز است

زبـانگ خـطـبـۀ زیـنب یـزیـد می لـرزد          که رعـد صاعـقـۀ اهـرمن برانـداز است


بگفت از اینکه خدایت دو روز مهلت داد          گمان کج مبر ای دون، که برتو اعزاز است

تـو زاده طـلـقـایـی، که بر اریکـه مکـر          به خون بی گنهان دستت از ستم باز است

مگر زعدل تو باشد که دعویت شاهی است؟          که خود حریمت ازین گونه درخور ناز است

ولـیـک آل پـیـمـبــر، گـهـی بـه ویـرانـه          گهی به مجلس دونان، به غصّه دمساز است

تو پـارۀ تن آن کس کـشیده ای در خـون          که باب بارگهـت بر طـفـیـل او باز است

برای منصب موهوم یک دو روزه به ظلم          بـسی ستـمـگر دنـیـا پـرستت انـباز است

به ملک ومسند وجاه و جهان مشو مغرور          کـه بی دوام تـو را این اریـکـۀ ناز است

مقـام و مـلک تو برهم زند خدای عزیز          که عزّ و ذلّت هر قوم را سبب ساز است

ز خود تو جسم دریدی و پوست برکندی          که جاودانـه به دنـیا حسیـن جانـباز است

چه گویمت؟که دگر رفته طاقـتم ازدست          وگرنه حال، سخن را نه جای ایجاز است

سـپـاس داور یـکـتــا کـنـم کــز او ما را          شهـادت آخر کار و سـعـادت آغـاز است

«چمن» قلم چه تواند به مدح زینب گفت          که لـنـگ پـای خـیـال بـلـنـد پـرواز است

شد ار قیام حسینی به رنگ خون جاوید          قـیـام زیـنـبی اش نقـش جاودان ساز است

: امتیاز

ذکر مصائب حضرت زینب سلام الله علیها در کاخ یزید

شاعر : محمد سعید میرزائی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

هرگز نـدیده اند به عالـم، زن، ایـنچـنـین          خون خوردن، آن چنان و سخن گفتن، اینچنین

در قصر ظالمان به تظلّم، که دیده است؟          شیر آفـرین زنی که کند شـیـون اینچنین


زنـدان به بـوی نـافـله خـود بـهشت کرد          زیـنب، چراغ نالـه کـند، روشن اینچنین

هـرگوشه اش، پناه یتیمی دگر شده است          آری، بـود کـرامـت آن دامـن ایـنـچـنـین

پیش حسین، اشک و به قصر یـزید لعن          با دوست آنـچـنان و بَرِ دشـمـن ایـنچنین

گفت آنـچـنـان ظـریف، حدیث جـمال را          در چشم ظالمان که کند سوزن، اینچنین

دردشت دید آن تن دور ازسر، آن چنان          بر نیزه خواند آن سردوراز تن، اینچنین

آه  ای سر حـسیـن! چو مـه در پی توأم           خورشید من! به شام مرو بی من، اینچنین

ازخون، حجاب صورت خود کرده، یا حسین          جُز خواهرت که دیده به عفّت، زن اینچنین؟

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در کاخ یزید

شاعر : غلامرضا جواهری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل غاعلن قالب شعر : غزل

مـن کـیـسـتـم؟ فــروغ سـپـهــرِ امـامـتـم           نــور خــدا و مـعــنـی ســرِّ ولایــــتــم

هر جا که عشق جلوه کند، حُسن یوسفم           هـر جا عـفـاف پـرده کشد، راز خـلوتم


در بارگاه قـدس نبـرده است، هیـچ کس           حـتـّی فـرشـتـه، ره به حـریـم جـلالـتـم

از جـلـوۀ عـفـاف به گردون ندیـده است           حتـّی ستـاره، پـرتوی از رنگ عـفّــتم

خوارم مبین، یزید! به بزمت ازآن که هست           ذرّات کــائــنــات، گـــواه اصـــالــتـــم

مـن زیـنـبــم، ســلالـۀ زهــرای اطهـرم           دخـت امــام و زاده ی پـاک پـیــمـبـرم

: امتیاز

زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل غاعلن قالب شعر : غزل

دریـا بــه دیــدۀ تـرِ من گـریـه می کـنـد           آتـش ز سـوز حـنجر من گریه می کنـد

سنگی که می زنند به فـرقم، ز روی بام           بـر زخـم تـازۀ سـر مـن گـریـه می کند


ازحلقه های سلسله خون میچکد چواشک           زنـجـیـر هم به پـیکر من گـریه می کند

ریـزد سرشک دیـدۀ اکـبـر به نوک نی           ایـنجـا به من بـرادر من گریه می کـنـد

وقـتـی زدند خـنـده بـه اشکـم زنان شام           دیدم سه ساله خواهر من، گریه می کند

رأس حـسیـن بر هـمـه سر می زند ولی           چـون می رسـد برابر من گریه می کـند

ای اهـل شــام پـای نکـوبـیـد بـر زمیـن           کـاینـجـا ستـاده مادر من گریه می کـند

تا روز حشر هر که بـه گل می کند نگاه           بر لالـه های پـرپـر مـن گـریه می کـند

زنـهـای شام هـلهـله و خـنـده می کـنـنـد           جایی که جـدّ اطـهـر مـن گریه می کند

بـگـذار ظـالــمـانـه بـخـنـدنـد شـامــیـان           «میثم» که هست ذاکرمن گریه می کند

: امتیاز

ذکر مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام

شاعر : یوسف رحیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

دروازه ورودی شـهر اسـت و ازدحـام            بـرپـا شـده دوبــاره هـیــاهــوی انـتـقـام

این ازدحام و هـلهـله هـا بی دلـیل نیست            یک کاروان سپـیده رسیده به شهر شـام


یـک آسـمـان سـتــارۀ آتـش گــرفـتـه و            یک کـاروان شـراره و غـم های نا تمام

در این دیـار، هـلهـله و پـایکـوبی است            انـگـار رسم تـسلـیت و عـرض احـترام

چـشـمـان خــیــره و حــرم آل فــاطـمه            سرهای روی نیـزه و سنگ از فراز بام

خاکستراست تحفۀ پس کوچه های شهر            بر زخـم هـای سـلـسـلـه، شد آتش الـتـیام

بـر سـاحـت مـقـدّس لـب هـای پـرپـری            با سنـگ کینـه سـنگـدلـی می دهـد سـلام

پـیشانی شکسته و خونی که جاری است            بر روی نی خـضاب شـده چـهـرۀ امـام

بـا کـیــنــۀ عـلــی هـمه ی شهـر آمدنـد            بـرپــا شـده دوبــاره هـیـاهـوی انــتـقـام

: امتیاز

ذکر مصائب خروج کاروان اهل بیت از شهر شام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

کــاروان، عزم خروج از شام کرد           شـام را در چـشـم دشمن شـام کرد

سر به سر گـشتند بر محـمل سوار           با دلی خـونـین و چـشـمی اشکبـار


گـنـجـشـان در گـوشه ویـرانه بـود           چـشمـشـان بر قـبـر آن دردانه بود

شعله از سـوز جگــر افـروخـتـنـد            چون چراغی بر مـزارش سوختند

یک طرف شیون کنان زن های شام           گــرد محـمـل هـا نـمودنـد ازدحــام

لـکــه هـای نـنـگ بـر دامــانــشـان           خون به جای اشک در چـشمانشان

بعد از آن آواز و رقص و ساز و کف           گرد زینب اشک ریزان بسته صف

کــای گــل دامــان زهـرای بـتـول           عـذر مـا را از کــرم بـنـمـا قـبـول

عـفـو کـن ما را که ما تا زنــده ایم           از تـو و از فـاطـمـه شــرمـنـده ایـم

قــافــلــه نــزدیـک بر دروازه شـد           زین سخـن هـا داغ زینب تـازه شـد

از دو چشم خویش می بارید خـون           کـرد سـر از پـردۀ محـمـل بــرون

نــالــه از دل بر کـشید و گـفت این           آفـریـن زنــهــای شــامـی آفـــریـن

گیرم ای جا صحـبتی از دین نبـود           شـیـوۀ مـهـمـان نـوازی این  نبـود

ای بـه نـنـگ آمـیــخــتــه نـام شما            مـیـهــمــان بـودیـــم در شـام شـمـا

گـرد ما بــا ســاز گــردیـدیـد بــاز           اشـک مـا دیـدیـد و خـنـدیـدیـد بـاز

آن سری کز خون رخش گلرنگ بود           اجـر قـرآن خـواندن او سنگ بود؟

آب در این سرگذشت از سر گـذشت           هر چه شد بر آل پیـغـمـبر گـذشت

من نمی گویم به ما احـسـان کـنـیـد           خواستـید ار ظلم خود جـبران کنید

مــانــده در ویـرانـه از ما بـلـبــلی           کرده جـان تقدیم بر خـونـیـن گـلی

او سفــیـر مــاست در شـام شــمــا           بلـبــل زهـراسـت در شــام شــمــا

گـاهگـاهــی در کـــنـار تــربـتــش           یــاد آریــد از غــروب غــربـتــش

: امتیاز